اگرمی خواهی به من تکیه کنی
تکیه کن...
فقط بدان که من دیوار ترک خورده ام
تحمل تکیه دارم ولی...
ضربه رانه...
دیگر مرا به معجزه دعوت نمیکنی
بامن ز درد حادثه صحبت نمیکنی
دیریست پشت پنجره ماندم که رد شوی
اما تومدتی ست اجابت نمی کنی
قولی که داده ای به من ازیاد برده ای
گفتی زباغ پنجره هجرت نمی کنی
بیمارعشق توست پرستوی روح من
از این مریض خسته عیادت نمی کنی
باشدبرو ولی همه جا غرق عطرتوست
گرچه توهیچ خرج صداقت نمی کنی
یکبار ازمسیرنگاهم عبورکن
آنقدر دور گشته ای که فرصت نمی کنی
گل های باغ خاطره در حال مردنند
به یاس های تشنه محبت نمی کنی
خاطراتت صف کشیده اند یکی پس از دیگری
حتی بعضی هایشان
آنقدر عجولند که صف رابهم زده اند
و...من
فرارمیکنم
ازفکرکردن به تو...
مثل رد کردن آهنگی که خیلی دوستش دارم،خیلی♠♠